یاسی جونیاسی جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

یاسی، گل بهاری

زندگی جدید!

از قبل اینکه یاسی به دنیا بیاد تا همین الان قرار بود یه کاری جور بشه که برم سر کار. حتی تا چند روز قبل اینکه یاسی به دنیا بیاد کلی واسه به دست آوردن این کار، دوندگی می کردم، هر چند روز در میون مدرک میبردم از جاهای مختلف پیگیری می کردم و همش دعا می کردم که جور بشه ... اون زمان با خودم فکر می کردم کافیه بچه ده روزش بشه اون وقته که میشه آدم اون رو پیش کسی بذاره و بره دنبال کارهاش ... اما درست بعد از به دنیا اومدن یاسی نظرم راجع به تمام اونچه قبل از اون در مورد بچه ها تو فکرم بود، عوض شد. از همون موقع هر روز دعا کردم شروع به کارم عقب و عقب تر بیفته تا زمانی که یاسی بزرگ بشه حداقل سه سالش بشه. عقب افتاد اما نه تا سه سالگی یاسی بلکه تا سه ماه ق...
10 بهمن 1393

تا آسمون!

بعد از ظهر واسه یاسی ماست ریختم که بخوره دیدم همشو داره می ریزه رو بلوزش! چون از دیروز پشت هم چند تا از بلوزاش رو کثیف کرده بود، بهش گفتم: یاسی جون اگه این بلوزم کثیف کنی دیگه بلوز نداریا! اونوقت میخوای چی بپوشی؟ یاسی بعد از اندکی تفکر : سوشِرت بپوشم!!! (سوئی شرت بپوشم!) تو سینی آرد ریختم بهش دادم بازی کنه یه کمی که بازی کرد، کل آرد سینی رو خالی کرد رو گلیم آشپزخونه! بعدش سعی کرد با دست دوباره جمع کنه و بریزه تو سینی اما اینطوری فقط یه خورده رو تونست جمع کنه. بعدش هی دست کشید رو آرد مثلاً اینجوری پاکش کنه! بعدشم که دید کاری از دستش بر نمیاد، رو به من گفت: "جارو برقی کن!" موقع غذا خوردن گاهی بهش میگم یاسی غذا تو بخور ...
4 بهمن 1393

گودی جون بغوز!

دو تا از بازی های جدیدی که یاسی خودش اختراع کرده و خیلی هم بهشون علاقه منده اینا هستن: گم کنم! ، تو این بازی، یاسی شیء مورد نظر رو توی مشتش می گیره و میگه: "گم کنم" بعد دستشو چندین بار می چرخونه و یه دفه اون چیزی که تو دستش هست رو ول میکنه و بعد میگه: "پیدا کنم" و دنبال اون شیء می گرده تا پیداش کنه. معمولاً این بازی رو چندین و چند بار پشت هم انجام میده و اغلب هم از چیزهای کوچیک واسه گم کردن! استفاده میکنه بخصوص انگشتر! یک بازی دیگه اینه که کلمات نامفهوم میگه و ما بعد از یاسی اون کلمات رو درست همون طور که خودش میگه، تکرار میکنیم اونوقت خانوم خانوما غش غش میخنده! کلماتی مثل: دیدو!، گودی!، بیگیو!، گودی جون بغ...
30 دی 1393

شوخی!

یاسی در حالیکه دستش رو گذاشته بود رو گوشش اومد روبروی من ایستاد! من: یاسی چی شده؟ گوشِت درد می کنه؟ یاسی: نهههه، دالی می کنه!!! بعد دستش رو از رو گوشش برداشت و رو به من گفت: داااااااااااااالی! ...
16 دی 1393

اولین شعر!

امروز داشتیم با یاسی خمیر بازی می کردیم (البته از نوع مامان ساز)، دقت که کردم دیدم الان بهتر میتونه خمیر رو تو دستش حالت بده و حتی یه چیزایی هم درست کنه! ما بین خمیر بازی یه شعرهایی هم زمزمه می کرد! خوب که گوش دادم دیدم شعر "گنجشکک اشی مشی ..." رو داره میخونه و تا آخر هم به زبان خودش ادامه داد و تنهایی خوند! (البته یه جاهایی رو هم حذف کرده بود!) ما با هم شعر زیاد میخونیم ولی فکر نمیکردم یاسی ازین شعر انقد خوشش بیاد! تو خونه اگه بخوایم آهنگ بذاریم آهنگ کودکانه یا موسیقی بی کلام میذاریم اما تو ماشین نه! آهنگ مورد علاقه یاسی تو ماشین "برگرد از محمد علیزاده" هست!!! یاسی بهش میگه "برگردو" و فقط هم از همی...
13 دی 1393

معمار کوچولو!

این برج 9 طبقه دیشب به دست یاسی جونم بنا شد!           یاسی تمایل زیادی به روی هم چیدن این مکعب ها نداره، بیشتر دوست داره ساخته های ما رو خراب کنه یا اون ها رو به شکل های مختلف روی سطح افقی کنار هم بزاره! اینم از معدود دفعاتیه که دست به مکعب شد! البته قبلاً برج هشت تایی هم ساخته بود. از صبح که یاسی بیدار شد هر از گاهی میگه: "یکی نبود، یکی نبود! غیل از خدای مهلبون هیچَس نبود!" چند روزی میشه که براش قصه نگفتم و به همون خوندن کتاب اکتفا کردیم (چون هنوز دوست نداره قصه گوش بده خیلی کم براش قصه می گم اونم خیلی کوتاه).   ...
7 دی 1393

ماهی تابه جادویی!

امروز تو آشپزخونه مشغول کار بودم. یاسی هم تو گوشه مخصوص به خودش تو آشپزخونه که همیشه اونجا میشینه با یه سری از وسایل آشپزخونه که اون گوشه براش گذاشتم، مشغول بود. این تابه گریل هم که می بینید خیلی وقته از دور خارج شده و یکی از وسایل بازی یاسی جون هست!!! گاهی توش میشینه و رانندگی میکنه! گاهی تاب میخوره! اما امروز دیدم تابه رو آورد گذاشت وسط آشپزخونه بعد دوید بیرون و با ظرفی که توش مداد رنگی هاشو میذارم، برگشت! و بعد از چند دقیقه با این صحنه مواجه شدم:             ...
4 دی 1393

کارتون مورد علاقه!

امروز صبح یاسی مشغول بازی با اسباب بازی هاش بود من هم یک آهنگ ملایم بی کلام گذاشتم که حین با هم گوش کنیم. چند دقیقه گذشت دیدم یاسی میگه: "تانگرو بانتُنَک دائه بیذا!" متوجه نشدم چی میگه! چند بار بهش گفتم، چی؟ که دیدم همین جمله رو تکرار میکنه. بهش گفتم: یاسی جون این چیزی که میگی کجا هست؟! که دیدم بچم بلند شد رفت کمی اونطرفتر کنترل تلویزیون و دی وی دی رو آورد داد بهم و دوباره گفت: "تانگرو بانتُنَک دائه بیذا!" با دیدن کنترل ها تازه متوجه شدم در واقع داره میگه: "گانگرو بادکنک داره بذار" تو یکی از قسمت های مجموعه ای که نگاه میکنه کانگرویی داره که بادکنک داره و ... . خلاصه کلی چلوندمش و با اینکه وقت کارتون نگاه کر...
3 دی 1393