یاسی جونیاسی جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

یاسی، گل بهاری

پنج تا انگشت بودند که...

تا قبل از یک سالگی یاسی ما خیلی کم تلویزیون نگاه میکردیم. اونم بیشترش زمانی بود که یاسی خواب بود. البته گاهی واسش ترانه های کودکانه یا موسیقی بصورت صوتی می گذاشتم. بعد از یک سالگیش واسش تقریباً روزی نیم ساعت (یا گاهی یه کمی کمتر یا بیشتر) برنامه های مخصوص خودشو (اونم اکثرا موقع غذا خوردن!) میذارم که ببینه. خودمونم کمی بیشتر تلویزیون می بینیم اما خوب ازونجایی که یاسی از کوچیکی پای تلویزیون نبوده اگرم روشن باشه نگاه نمیکنه! ولی برنامه مخصوص خودشو واقعاً دوس داره حتی گاهی کنترل تلویزیون رو میاره و به زور میده و میگه: "نی نی یا" (خدا رو شکر الان عشقش On the go هست! بعد از دو سه ماه نگاه کردن هر روزه Old Macdonald!!! ). خیل...
21 مهر 1393

لاک!

اینم از اولین باری که یاسی جونم ناخن های دستاشو لاک زد.   البته ناخن های پاهاشو قبلاً هم چند باری لاک زده بود اما دستاشو چون گاهی تو دهنش میبرد واسش لاک نمیزدم. تا اینکه بالاخره به دلیل دعوت بودن به جشن عروسی ناخن های دستاش به لاک (به قول یاسی "آک" ) مزین شدن! بعد از لاک زدن کلی ذوق زده شده بود و تا مدتی دو تا دستاشو جلوی صورتش گرفته بود و بهشون نگاه میکرد!   پی نوشت: دخترم این روزها به کتاب میگه: "تِبات" و به جوراب میگه: "دوبات" ...
19 مهر 1393

نخ بازی!

یاسی این روزا خیلی به چیزهای ریز علاقمند شده، با هر چیز کوچیکی مدتها سرگرم میشه مثلا یه تکه کوچیک از ماکارونی، یه دونه برنج، دسته عینک! و ... امان از وقتی که اون چیز کوچیک گم بشه... ! و اما یه چیز دیگه ای که این روزا خیلی بهش علاقمند شده نخه!!! البته نه اینکه مامانش خیاط باشه ها، نه! این علاقه ازونجا ناشی شد که یه روز داشتم با سوزن و نخ دکمه لباسمو که جدا شده بود می دوختم یاسی هم هی اذیت میکرد و همه چی رو می کشید منم یه مقداری از نخ رو جدا کردم دادم دستش، خیلی خوشش اومد و ازون موقع نخ بازی یکی از بازی های روتینش شده! یعنی میاد دستم رو میگیره میبره جایی که نخ ها رو میذارم و میگه: نخ، نخ !!! خلاصه اینکه تا الان یه قرقره سر این...
17 مهر 1393

اثر هنری!

به محض اینکه یاسی ببینه من خودکار دستم گرفتم و دارم چیزی مینویسم، میاد سمتم و میگه: "خو، خو" و انقد پشت هم میگه تا من تسلیم شم و خودکار رو بهش بدم. امروز هم این اتفاق تکرار شد. اومد خودکارو از دستم گرفت و از اتاق بیرون رفت. برای چند دقیقه صداش نمیومد که رفتم دیدم این اثر هنری رو، روی دستش خلق کرده!!!   ...
14 مهر 1393

تایی!

من به یاسی تا الان چای ندادم. اگه احساس کنم دلش میخواد، آب جوش رو میگذارم ولرم شه بجای چای بهش میدم. اما... یاسی به چای خیلی علاقه داره! در واقع به بازی با لیوان پر از چای و بخاری که ازش بلند میشه خیلی علاقه داره! اوایل بهش میگفت: داغ! اما الان میگه: تایی! کافیه یه لیوان چای واسه خودمون بریزیم و بخوایم یه استراحتی بکنیم. بدو بدو هر جا که باشه خودشو میرسونه و اول از همه مجبورمون میکنه لیوان چای رو بذاریم رو زمین. بعدشم صورتشو میاره بالای لیوان و یه بخور درست و حسابی میگیره!!! ما هم باید سفت لیوان رو بچسبیم خدای نکرده یه وقت نریزه. بعد از اینکه بخور گرفت انگشتای دستش رو نشون میده و میگه: دست، دست!!! و تا نوک انگشت...
12 مهر 1393

بستنین!

بابای یاسی (در حالیکه عروسک گاوی رو در دست داشت): یاسی جون اگه گفتی گاوی چی میخوره؟ یاسی: بستنین !!!!!  (همون بستنی خودمون) بابای یاسی: ...
9 مهر 1393

ترم!

امروز صبح یاسی خانوم رو برده بودم حموم که یهو دیدیم یه کرم خاکی کف حموم وووول میخوره! پشت پنجره حموممون یه قمری لونه ساخته، احتمالا قمری آورده بودتش و کرمه ازونجا اومده بود. کلی بچم با کرمه بازی کرد اما هر کاری کردم بهش دست نزد! بعدشم آب ریختیم رفت. غروب که باباش اومد استراحتی کرد و گفت: من میرم حموم دوش بگیرم. که یهو دیدیم یاسی پرید جلو و گفت: "ترم، ترم" !!!! این اولین باری بود که یاسی از ماجرایی که تو خونه برامون پیش اومده بود واسه باباش تعریف میکرد.   ...
6 مهر 1393

باد، باد!

جمعه من و بابای یاسی و یاسی رفته بودیم یکی از این بازارهای محلی که فروشنده ها رو زمین بساط میکنن و اونجا میشه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد! رو پیدا کرد. بسیار هم شلوغ بود. داشتیم قدم میزدیم و نگاه میکردیم و یاسی هم بغل باباش بود که یه دفه دیدیم با ذوق یه جیغغغغ بنفش کشید و گفت: باد، باد! واسه یه لحظه جمعیتی که جلوی ما بودن برگشتن و ما رو با تعجب نگاه کردن! ما هم ازونا متعجب تر جلو رو نگاه میکردیم ببینیم یاسی چی دیده که اینطور با ذوق جیغ میکشه! که دیدیم حدود 100 متر جلوتر یه آقایی وایساده داره بادکنک میفروشه! یاسی عاشق این جور جاهاست و به شدت دوست داره بین شلوغی راه بره و آتیش بسوزونه و البته بساط فروشنده ها رو بهم بریزه! که ه...
6 مهر 1393