زندگی جدید!
از قبل اینکه یاسی به دنیا بیاد تا همین الان قرار بود یه کاری جور بشه که برم سر کار. حتی تا چند روز قبل اینکه یاسی به دنیا بیاد کلی واسه به دست آوردن این کار، دوندگی می کردم، هر چند روز در میون مدرک میبردم از جاهای مختلف پیگیری می کردم و همش دعا می کردم که جور بشه ... اون زمان با خودم فکر می کردم کافیه بچه ده روزش بشه اون وقته که میشه آدم اون رو پیش کسی بذاره و بره دنبال کارهاش ...
اما درست بعد از به دنیا اومدن یاسی نظرم راجع به تمام اونچه قبل از اون در مورد بچه ها تو فکرم بود، عوض شد. از همون موقع هر روز دعا کردم شروع به کارم عقب و عقب تر بیفته تا زمانی که یاسی بزرگ بشه حداقل سه سالش بشه. عقب افتاد اما نه تا سه سالگی یاسی بلکه تا سه ماه قبل از دو سالگیش و من از فردا قراره برم سر کار. حتی گاهی با خودم فکر کردم برم انصراف بدم و خلاص! اما وقتی به گذشته نگاه کردم به تمام زحماتی که برای بدست آوردن این کار کشیدم، درسی که خوندم و به آینده نگاه کردم به زمانیکه یاسی کمی بزرگ تر بشه و دلش بخواد بره مهد و بعدش مدرسه و دیگه اونقدر به من نیازی نداشته باشه، از انصراف پشیمون شدم به هر حال قراره از فردا زندگی جدیدی رو شروع کنیم.
یاسی تا چند روز دیگه 21 ماهه میشه هنوز هم به شدت نیاز به مراقبت داره. هنوزم دلم نمیاد پیش کسی بذارمش. درسته نسبت به خیلی از مادرهای شاغل که فقط میتونن تا نه ماهگی پیش بچه شون بمونن، باز خیلی پیش یاسی بودم اما هنوزم احساس می کنم هر روز که برم سر کار، هر روز که بسپرمش دست مادربزرگش دلم پیشش خواهد موند تا برگردم و در آغوشم بگیرمش و عطر تنش رو با تک تک سلول های بدنم حس کنم ...
امیدوارم همچنان بتونم نه مثل قبل، چون امکان نداره ولی به اندازه کافی باهاش بازی کنم و براش وقت بذارم. مطمئناً از فردا زمان برام ارزش بیشتری پیدا می کنه ...
و امیدوارم این گامی در جهت مستقل شدن یاسی باشه و یاسی خوب با این قضیه کنار بیاد. برامون دعا کنید ...
خدای خوب و مهربون خودت مواظب همه بچه ها باش مواظب یاسی منم باش چه من پیشش باشم چه نباشم ...