دیگه، دیگه!
یکی از بازی هایی که یاسی جدیداً بسیار بهش علاقمند شده اینه که ییاد کمی آب از من بگیره بعد بره اون آب رو تو یه ظرف دیگه بریزه و دوباره برش گردونده تو همون ظرف اول و انقدررر این کار رو ادامه بده که در جریان این نقل و انتقالات کل آب به خورد فرش بره! و تازه بعدش دوباره یا گاهی چند باره بیاد و هی آب بخواد و با ظرف های مختلف این بازی رو انجام بده حتی گاهی از آب خوردنش میزنه واسه این بازی!
این روزها کلمه "دیگه" در جملاتی که یاسی میگه حضور پر رنگی داره، تقریباً هر جمله ای که میگه یه "دیگه" هم توش هست. مثلاً: "آب میخوام دیگه"، "بیا دیگه" و ... خلاصه تو هر جمله ای یه جوری این "دیگه" رو جا میده!
و دیگه اینکه چند وقتیه از موجوداتی به نام های "بقو"، "سوسمار" و "دایناسور" میترسه و تنها تو اتاق ها نمیره! مثلاً بهش میگم برو فلان اسباب بازی رو از تو اتاق بیار میگه: نه، "بقو میاد" (البته منظورش از بقو همون بق بقو یا کبوتر و قمریه) بیشتر از همه هم همین "بقو" رو تکرار میکنه. البته این ترس از وقتی من هنوز خونه بودم شروع شد و هنوز هم ادامه داره. چند ماه پیش یه قمری پشت پنجره حموم لونه ساخته بود و یاسی بهش میگفت "بقو" اما ازش نمی ترسید! یه بار هم تو تابستون یه مارمولک خیلی کوچولو از پنجره که باز بود اومد تو خونه و بعدش هم از پنجره دیگه ای که باز بود رفت بیرون که یاسی بهش می گفت "سوسمار"! دایناسورم که تو کتابش دیده! نه تنها ما هیچوقت پیشش از ترسناک بودن حیوونا حرفی نزدیم بلکه همیشه سعی کردیم اونا رو براش خوب و دوست داشتنی معرفی کنیم، نمیدونم چرا اینجوری شد! شایدم اقتضای سنش باشه.