حرف های دوست داشتنی
موقعی که زمان خواب یاسی فرا می رسه و ما لامپ ها رو خاموش می کنیم. یاسی میگه: "چی شد؟!"
وقتی که یاسی جان خودکار یا قلم مو یا مدادش گم میشه، میگه: "خُتال تُجایی؟ ... بیاااا!!!" (خودکار کجایی؟ ... بیا!!!) "قَم مو تُجایی؟ ..." "مِداد تُجایی؟ ..." این جمله در خیلی از موارد دیگه هم کاربرد داره مثلاً در مورد مامان، بابا و ... .
وقتی یاسی آب میخواد، میاد و به من میگه: "آب میخوای!" (آب میخوام)
یاسی جای گردوها رو بلده، بعضی وقتها میره یه دونه گردو برمیداره و میاد، میده به من. بعد میگه: "جِدو بیشکن" (گردو بشکن) و خودش ادامه میده: "سنگ کو؟" و میره سنگ رو میاره.
وقتی یاسی دلش کارتون مورد علاقه اش رو می خواد، میگه: "نی نی یا بیذالَم!" (نی نی یا بذارم). بعد یه دفه یادش میاد نیاز به کنترل داریم و به خودش میگه: "تُلُل کو؟" (کنترل کو؟) وقتی هم که کنترل رو پیدا میکنه میگه: "اینااااش!" و کلی ذوق میکنه.
امروز داشتم براش شعر "دویدم و دویدم دو تا خاتون رو دیدم ..." رو میخوندم. آخر شعر اینطوریه: "بابام بهم خرما داد/ خرما رو خوردم شیرین بود ..." که یه دفه دیدم یاسی جان دستم رو کشید و "بیا، بیا" و "پاشووو، پاشووو" کنان منو برد تو آشپزخونه، بعد گفت: "خُما میخوای!" (خرما میخوام) بعد اینکه سه تا خرما خورد اومدیم نشستیم و من دوباره شروع به خوندن این شعر کردم تا رسیدم به اینجا که "یکی به من آب داد/ یکی به من نون داد/ نون رو خودم خوردم ..." که دوباره دیدم مثه دفه قبل من رو برد تو آشپزخونه بعد گفت: "نونون میخوای!" (نون میخوام)
پی نوشت: در موارد فوق، گاهی فعل "میخواد" جایگزین "میخوای" می شود!