یاسی جونیاسی جون، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

یاسی، گل بهاری

پیدر جون!

حدود چند هفته ای میشه که مالک تمام چیزا و انجام دهنده تمام کارای خوب و بد یاسی جون، پدر جون هستن! یاسی این کتاب رو کی خط زد؟ "پیدر جون!" یاسی این اسباب بازی رو کی خرید؟ "پیدر جون!" یاسی این مداد مال کیه؟ "پیدر جون!" یاسی این بلوز رو کی برات بافت؟ "پیدر جون!" و ... جالب اینجاست که رابطه یاسی با مادر جون یا با چند تا دیگه از اعضای خانواده بهتر از رابطه ش با پدر جونه! یکی از جمله هایی که یاسی این روزا خیلی ازش استفاده می کنه "نگاه کن " هست. مثلاً دیروز یه تیکه چسب نواری پیدا کرد چسبوند به انگشتش و اومد بهم گفت: "مامان، نیگاااا کن!" یکی دیگه  "تموم شد" هست...
12 آذر 1393

سوززز!!!

دیروز غروب حدودای ساعت 6 بود که بابای یاسی میخواست واسه کاری بره بیرون منم یاسی رو بردم تو اتاق، سرش رو گرم کنم تا متوجه رفتن باباش نشه و گریه نکنه. یه کمی تو اتاق باهاش بازی کردم اونم مشغول این ور و اون ور دویدن و دست زدن به وسایل تو اتاق بود که یه دفه متوجه قرمزی رو لبش شدم! گوشه لب پایینش خیلی کم قرمز و متورم شده بود. بهش گفتم: یاسی بیا ببینم لبت چی شده؟ هیچی دیگه تا این رو گفتم فقط گفت: "سوززز!" بعدش شروع کرد به گریه اونم چه گریه ای به پهنای صورت اشک می ریخت! و تا خود 9 شب که با چه مکافاتی خوابوندیمش گریه کرد. نه شام خورد، نه آب و نه شیر!!! البته قبل از اینکه بخوابه چند بار لبشو با روغن زیتون چرب کردم بعد از اینکه خوابید ه...
10 آذر 1393

خلاقیت!

این ها را که می بینید یاسی جان درست کرده اند. بدون ذره ای دخالت من! من در آشپزخانه بودم و یاسی هم در هال مشغول بازی با اسباب بازی هایش بود (البته کم پیش می آید تنها بازی کند). وقتی خواستم ببینم سرگرم چه کاریست با این صحنه ها مواجه شدم ... این یکی چند روز پیش:     و این یکی هم امروز:       پی نوشت: در هر دو مورد نوک تمام مدادها به سمت پایین است!!! ...
2 آذر 1393

دخترم، شیرین زبانم ...

داریم نقاشی میکشیم (گاهی کنارش می نشینم و با هم خط خطی می کنیم!) کله هایمان خیلی نزدیک همند یه دفه یاسی میگوید: "کلّه، بپّا!"   وقتی یاسی داره کتابش رو ورق می زنه: "صَفه، بیالَم!!!" (صفحه بیارم)   یاسی در حالیکه به مبل تکیه داده، یک پایش روی زمین است و آن یکی پایش روی میز اما سعی دارد در همان حالت هر دو پا را روی میز بگذارد! به خودش می گوید: "نیفتی!"   جمله همیشگی یاسی به خودش، بعد از بیرون آمدن از حمام یا دست.شویی: "سُ نخولی!" (سُر نخوری)   دارم مداد رنگی هایش را جمع میکنم و در جعبه اش می چینم تمام که می شود و میخواهم درش را ببندم، یاسی م...
25 آبان 1393

چه نازه!

وقتی کسی عکس یاسی رو بهش نشون بده و ازش بپرسه این کیه؟ اول اسمش رو میگه و پشتش هم سریع میگه: "چه نااازه، چه نااازه!!!" یه قسمتی از دیوار خونه رو برای ایشون مقوا چسبوندیم که روش نقاشی میکشه در روز چندین بار رو اون دست میکشه و میگه: "چه نااازه!" اگرم کسی ازش بپرسه اینو کی کشیده؟ اول میگه: "من" بعدشم: "چه نااازه، چه نااازه!!!" یاسی جون یه پتو داره که خیلی دوستش داره به خصوص موقع خواب و شیر خوردن! امروز به پتوش می گفت: "بیا عززززیزم!!!" گاهی از یاسی میخوام کلمات رو تکرار کنه. جملاتمم معمولاً با "بگو ..." شروع میشه. امروز دیدم واسه خودش نشسته میگه: "بگو دبّ...
17 آبان 1393

حرف های دوست داشتنی

موقعی که زمان خواب یاسی فرا می رسه و ما لامپ ها رو خاموش می کنیم. یاسی میگه: "چی شد؟!"   وقتی که یاسی جان خودکار یا قلم مو یا مدادش گم میشه، میگه: "خُتال تُجایی؟ ... بیاااا!!!" (خودکار کجایی؟ ... بیا!!!) "قَم مو تُجایی؟ ..." "مِداد تُجایی؟ ..." این جمله در خیلی از موارد دیگه هم کاربرد داره مثلاً در مورد مامان، بابا و ... .   وقتی یاسی آب میخواد، میاد و به من میگه: "آب میخوای!" (آب میخوام)   یاسی جای گردوها رو بلده، بعضی وقتها میره یه دونه گردو برمیداره و میاد، میده به من. بعد میگه: "جِدو بیشکن" (گردو بشکن) و خودش ادامه میده: "س...
8 آبان 1393

توپ قِ قِ یی!

من: یه توپ دارم                یاسی: قِ قِ یی من: سرخ و سفید و           یاسی: آبی من: میزنم زمین                یاسی: هوا من: نمیدونی تا                 یاسی: تُجا من: من این توپ و              یاسی: نَشت ... من: بابام بهم                    یاسی: عیدی من: یه توپ                       یاسی: قِ قِ یی &nb...
28 مهر 1393

نوچ!

چند روز است دست های دخترم بیشتر از همیشه نوچ می شوند!!! قبلاً  فقط بعد از خوردن میوه بود اما الان نه تنها بعد از خوردن میوه یا غذا بلکه گاه و بیگاه! وسط بازی هایش! وسط کتاب خواندنمان! و ... دستهایش به یکباره نوچ می شوند!!! می آید روبرویم، انگشتانش را طوری نشانم می دهد که انگار به هم می چسبند و می گوید: "نوش، نوش، ..." امروز در ادامه اش می گفت: "دست، بشور" ...
26 مهر 1393

درب لاک!

با وجود داشتن یک دوجین اسباب بازی، این روزها این درب لاک خشک شده درب و داغون که برسش همون اول در اومد، محبوب دخترکمان شده!!! لحظه ای اون رو از خودش جدا نمیکنه. وقتی با چیز دیگه ای بازی میکنه باید این درب لاک رو تو یک دستش نگه داره یا در نزدیکترین جای ممکن به خودش بذاره! حتی گاهی تو خواب ... و اگه خدای نکرده گم بشه، با گفتن "آک، آک،..." سراغمون میاد. حتی شده کل خونه رو زیر و رو کنیم باید این رو واسه خانوم خانوما پیدا کنیم!!!   پی نوشت: نخوک (نخود)؛ تسماح (تمساح)؛ دو خر (گورخر)؛ سوسیس (سوئیچ)   ...
24 مهر 1393