دخترم، شیرین زبانم ...
داریم نقاشی میکشیم (گاهی کنارش می نشینم و با هم خط خطی می کنیم!) کله هایمان خیلی نزدیک همند یه دفه یاسی میگوید: "کلّه، بپّا!"
وقتی یاسی داره کتابش رو ورق می زنه: "صَفه، بیالَم!!!" (صفحه بیارم)
یاسی در حالیکه به مبل تکیه داده، یک پایش روی زمین است و آن یکی پایش روی میز اما سعی دارد در همان حالت هر دو پا را روی میز بگذارد! به خودش می گوید: "نیفتی!"
جمله همیشگی یاسی به خودش، بعد از بیرون آمدن از حمام یا دست.شویی: "سُ نخولی!" (سُر نخوری)
دارم مداد رنگی هایش را جمع میکنم و در جعبه اش می چینم تمام که می شود و میخواهم درش را ببندم، یاسی میگوید: "یکی کمه!" نگاه میکنم و می بینم واقعاً یکی کمه! (این جمله همیشگی خودم بعد از جمع کردن مداد رنگی هایش است. چون همیشه یکی یا دو تای آخر را نمیتوان به راحتی پیدا کرد! ولی استفاده به جا و به موقعش را بسی دوست داشتیم!)
من: یاسی کجا بریم؟ یاسی: "دَدَ" من: چی بخوریم؟ یاسی: "بستنی!!!"