یاسی جونیاسی جون، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

یاسی، گل بهاری

اولین شعر!

امروز داشتیم با یاسی خمیر بازی می کردیم (البته از نوع مامان ساز)، دقت که کردم دیدم الان بهتر میتونه خمیر رو تو دستش حالت بده و حتی یه چیزایی هم درست کنه! ما بین خمیر بازی یه شعرهایی هم زمزمه می کرد! خوب که گوش دادم دیدم شعر "گنجشکک اشی مشی ..." رو داره میخونه و تا آخر هم به زبان خودش ادامه داد و تنهایی خوند! (البته یه جاهایی رو هم حذف کرده بود!) ما با هم شعر زیاد میخونیم ولی فکر نمیکردم یاسی ازین شعر انقد خوشش بیاد! تو خونه اگه بخوایم آهنگ بذاریم آهنگ کودکانه یا موسیقی بی کلام میذاریم اما تو ماشین نه! آهنگ مورد علاقه یاسی تو ماشین "برگرد از محمد علیزاده" هست!!! یاسی بهش میگه "برگردو" و فقط هم از همی...
13 دی 1393

معمار کوچولو!

این برج 9 طبقه دیشب به دست یاسی جونم بنا شد!           یاسی تمایل زیادی به روی هم چیدن این مکعب ها نداره، بیشتر دوست داره ساخته های ما رو خراب کنه یا اون ها رو به شکل های مختلف روی سطح افقی کنار هم بزاره! اینم از معدود دفعاتیه که دست به مکعب شد! البته قبلاً برج هشت تایی هم ساخته بود. از صبح که یاسی بیدار شد هر از گاهی میگه: "یکی نبود، یکی نبود! غیل از خدای مهلبون هیچَس نبود!" چند روزی میشه که براش قصه نگفتم و به همون خوندن کتاب اکتفا کردیم (چون هنوز دوست نداره قصه گوش بده خیلی کم براش قصه می گم اونم خیلی کوتاه).   ...
7 دی 1393

ماهی تابه جادویی!

امروز تو آشپزخونه مشغول کار بودم. یاسی هم تو گوشه مخصوص به خودش تو آشپزخونه که همیشه اونجا میشینه با یه سری از وسایل آشپزخونه که اون گوشه براش گذاشتم، مشغول بود. این تابه گریل هم که می بینید خیلی وقته از دور خارج شده و یکی از وسایل بازی یاسی جون هست!!! گاهی توش میشینه و رانندگی میکنه! گاهی تاب میخوره! اما امروز دیدم تابه رو آورد گذاشت وسط آشپزخونه بعد دوید بیرون و با ظرفی که توش مداد رنگی هاشو میذارم، برگشت! و بعد از چند دقیقه با این صحنه مواجه شدم:             ...
4 دی 1393

کارتون مورد علاقه!

امروز صبح یاسی مشغول بازی با اسباب بازی هاش بود من هم یک آهنگ ملایم بی کلام گذاشتم که حین با هم گوش کنیم. چند دقیقه گذشت دیدم یاسی میگه: "تانگرو بانتُنَک دائه بیذا!" متوجه نشدم چی میگه! چند بار بهش گفتم، چی؟ که دیدم همین جمله رو تکرار میکنه. بهش گفتم: یاسی جون این چیزی که میگی کجا هست؟! که دیدم بچم بلند شد رفت کمی اونطرفتر کنترل تلویزیون و دی وی دی رو آورد داد بهم و دوباره گفت: "تانگرو بانتُنَک دائه بیذا!" با دیدن کنترل ها تازه متوجه شدم در واقع داره میگه: "گانگرو بادکنک داره بذار" تو یکی از قسمت های مجموعه ای که نگاه میکنه کانگرویی داره که بادکنک داره و ... . خلاصه کلی چلوندمش و با اینکه وقت کارتون نگاه کر...
3 دی 1393

یاسی جونم

گاهی وقتها تو خونه، بازی "گوش کنیم ببینیم چه صداهایی میشنویم!!!" رو من و یاسی گاهی هم با همراهی بابای یاسی انجام میدیم. معمولاً صدای بخاری و یخچال پای ثابت این صداها هستند، چند وقت پیش یه بار که یاسی سرش رو قلب باباش بود. باباش ازش پرسید: یاسی چه صدایی می شنوی؟ یاسی: "بخایی، یَشکال!!!" بابای یاسی: یه صندلی کوچیک داره که تازگی ها یاد گرفته میاره میگذارتش کنار کانتر آشپزخونه بعدش میره رو صندلی و با چیز میزای رو کانتر سرگرم میشه. من هم دیدم اینطوریه، چیزای بی خطر رو فقط اونجا میزارم. امروز صندلی گذاشت رفت بالا گفت: "بیبینم، چی داریم؟ چی داریم؟!" چشمش به آینه افتاد: " آینه" بعد تو اون آینه...
1 دی 1393

شهد و شکر!

من: یاسی، بابا کجا رفته؟ یاسی: "اداله" (اداره) من: چی کار کنه؟ یاسی: " تا پول بیایه!!!" (تا پول بیاره) (جواب های یاسی برگرفته از شعر "دویدم و دویدم تا به بابام رسیدم") من: چی بخره؟ یاسی: "نون!"   یه وقتایی بین بازی خسته میشه، دراز میکشه و میگه: "دیاز!" (دراز)، "آخیییییییش!"   گاهی جیش رو میگه و میبرمش دستشویی و کلی تشویقش میکنم و میگم: آفرین، تو دستشویی جیش میکنی و ... حالا این خانوم خانوما یه مدته یاد گرفته، هر کی میره سمت دستشویی بهش میگه: "آفَیین، جیش میکنی!!!"   با لگوهاش بازی میکرد. هر کاری کرد دید یکی از لگوها رو ...
23 آذر 1393

بازی های ما 4

کتاب و کتابخوانی: یاسی خیلی کتاب و کتاب خوندن رو دوست داره از همون وقتا که خیلی کوچیک بود، کتاب خوندن یکی از برنامه های روتینمون بوده و هست. ازونجایی که یاسی به حبوبات و خصوصاً لوبیا خیلی علاقه داره!!! و به هر بازی که توش لوبیا باشه علاقه نشون میده امروز تصمیم گرفتم این دو تا رو با هم تلفیق کنم! وسایل لازم: یک کتاب پر از عکس های قشنگ و متفاوت و یک مشت لوبیا! (من همیشه لوبیاها رو به تعداد مشخصی میزارم و حواسم هست تو دهنش نذاره، مثلاً اینجا یازده تاست!!!)    بعد از یاسی خواستم یکی یکی لوبیاها رو جاهایی که من میگم بذاره. مثلاً گفتم یه لوبیا بذار رو کلاه ببعی، یه لوبیا بذار رو یکی از دونه های برف، یه لوبیا بذار ر...
17 آذر 1393